91/12/11
2:8 عصر
2:8 عصر
صورت حساب
بدست جالب انگیزناک در دسته
روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی ، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.
لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته انرا خواند:
«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»
91/12/7
4:52 عصر
4:52 عصر
ای کاش فکر می کردیم
بدست جالب انگیزناک در دسته
مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.
مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.
سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسهی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه میگذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.
سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ؟ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.
پدر گفت : چرا ؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ؟ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! پسر گفت : نه . پدر پرسید : برادرت کجاست ؟ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که او را نصیحت کند ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت .
پدر تعجب کرد و گفت : چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند ، نخواندید؟ پسر گفت :نه ... مرد گفت : خواهرت کجاست ؟ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او بدبخت است. پدر با تأثر گفت : او هم نامهی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و من با این ازدواج مخالفم ؟ پسر گفت : نه ...
به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه از هم پاشید ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر من ...! رفتار من با کلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است! من هم قرآن را میبندم و در کتابخانه ام می گذارم و آن را نمی خوانم و از آنچه در اوست ، سودی نمی برم، در حالی که تمام آن روش زندگی من است
.
.
.
ای کاش فکر می کردیم
91/12/5
5:53 عصر
5:53 عصر
ماجرای جالب اختراع چیپس
بدست جالب انگیزناک در دسته
چیپس در آمریکا متولد شد . اما پدری داشت به نام سیب زمینی سرخ شده که اولین بار دراواخر قرن 18 توسط توماس جفرسون در آمریکا معرفی شد؛
در اوایل قرن 19 ، سیب زمینی سرخ شده به تدریج محبوبیت پیدا کرد تا جایی که وارد فهرست غذایی رستوران ها شد.
یکی از شبهای زمستان سال 1853 در رستوران دریاچه ماه در ساراتوگای ایالت نیویورک شخصی همراه شام، سیب زمینی سرخ شده سفارش داد. پس از دریافت غذا این شخص که ظاهراً کوریلیوس وندربیلت نام داشت؛ با اعتراض به این که سیب زمینی ها خوب سرخ نشده اند و چندان ترد نیستند آنها را به آشپزخانه پس فرستاد.
جورج کرام، سرآشپز رستوران که از این انتفاد حسابی عصبانی شده بود برای تمسخر ، سیب زمینی ها را به نازکی کاغذ برید به شدت به آنها نمک زده، دوباره سرخشان کرد و محصول را به این خیال که غیرقابل خوردن است سر میز وندربیلت برد؛ اما دستپخت کرام به جای یک غذای بی مصرف، یک شاهکار از آب درآمد و به همین راحتی، چیپس اختراع شد.
صاحب رستوران دریاچه ماه به زودی این خوراکی را وارد فهرست غذای خود کرد . چندی بعد کرام برای خود رستورانی باز کرد که سیب زمینی نازک سرخ شده را به شهرت رساند. کرام اسم این اختراع را به یاد رستوران اول چیپس ساراتوگا گذاشت( چیپسChips جمع Chip به معنی ورقه و لایه نازک است) به این ترتیب نام چیپس به طور رسمی وارد ادبیات غذایی شد و به زودی رستوران های دیگر نیز شروع به عرضه آن کردند.
اما این ویلیام تاپندون از اهالی اوهایو بود که برای اولین بار چیپس سیب زمینی را از رستوران به مغازه های خواربار فروشی برد . در سال 1895 او فروش چیپس را به خواربار فروشی های محل شروع کرد و وقتی کارش گرفت، طویله اش را به اولین کارخانه چیپس سیب زمینی دنیا تبدیل کرد . کم کم مصرف چیپس آنقدر زیاد شد که در اولین سالهای قرن بیستم چند شرکت و کارخانه بزرگ، برای تولید انبوه آن بنا کردند. امروزه چیپس سیب زمینی در شکلها، مزه ها و مارکهای مختلفی تولید و عرضه می شود که بعضی از آنها به جای ورقه های سیب زمینی از قطعه های ریز به هم پیوسته آن استفاده می کنند.
راستی فکر می کنید اگر در آن شب سرد ، کورپلیوس وندربیلت مشکل پسند، هوس سیب زمینی سرخ کرده نمی کرد، یا جورج کرام آشپز انتقاد پذیری نبود، جهان چند سال دیگر در انتظار چیپس باقی می ماند؟!
91/12/4
12:16 صبح
12:16 صبح
عشق از نگاه پاک و زیبای کودکان
بدست جالب انگیزناک در دسته
تعدادى از متخصصان این پرسش را از گروهى از بچه هاى 4 تا 8 ساله پرسیدند که: «عشق یعنى چه؟»
پاسخ هایى که دریافت شد عمیق تر و جامع تر از حدّ تصوّر هر کس بود. در اینجا بعضى از این پاسخ را براى شما می آوریم:
• هنگامى که مادربزرگم آرتروز گرفت دیگر نمی توانست دولا شود و ناخن هاى پایش را کوتاه کند. بنابراین، پدربزرگم همیشه این کار را براى او می کرد، حتى وقتى دستهاى خودش هم آرتروز گرفت. این یعنى عشق. (ربکا، 8 ساله)
• وقتى یک نفر عاشق شما باشد، جورى که اسمتان را صدا می کند متفاوت است. شما می دانید که اسمتان در دهن او در جاى امنى قرار دارد. (بیلى، 4 ساله)
• عشق هنگامى است که شما براى غذا خوردن به رستوران می روید و بیشتر سیب زمینى سرخ کرده هایتان را به دوست خود می دهید بدون آن که او را وادار کنید تا او هم مال خودش را به شما بدهد. (کریس، 6 ساله)
• عشق هنگامى است که مامانم براى پدرم قهوه درست می کند و قبل از آن که جلوى او بگذارد آن را می چشد تا مطمئن شود که مزه اش خوب است. (دنى، 7 ساله)
• اگر می خواهید یاد بگیرید که چه جورى عشق بورزید باید از دوستى که ازش بدتان می آید شروع کنید. (نیکا، 6 ساله)
• عشق هنگامى است که به یکنفر بگوئید از پیراهنش خوشتان می آید و بعد از آن او هر روز آن پیراهن را بپوشد. (نوئل، 7 ساله)
• عشق شبیه یک پیرزن کوچولو و یک پیرمرد کوچولو است که پس از سال هاى طولانى هنوز همدیگر را دوست دارند. (تامى، 6 ساله)
• عشق هنگامى است که مامان بهترین تکه مرغ را به بابا می دهد. (الین، 5 ساله)
• هنگامى که شما عاشق باشید، مژه هایتان بالا و پائین می رود و ستاره هاى کوچک از بین آن ها خارج می شود. (کارن، 7 ساله)
و سرانجام ...برنده ما یک پسر چهارساله بود که پیرمرد همسایه شان به تازگى همسرش را از دست داده بود. پسرک وقتى گریه کردن پیرمرد را دید، به حیاط خانه آنها رفت و از زانوى او بالا رفت و همانجا نشست. وقتى مادرش پرسید به مرد همسایه چه گفتی؟ پسرک گفت: "هیچى، فقط کمکش کردم که گریه کند"
91/12/4
12:13 صبح
12:13 صبح
ابلیس
بدست جالب انگیزناک در دسته
مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود.
ابلیس را دید که با انواع طنابها به دوش درگذر است.
کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس ، این طنابها برای چیست؟
جواب داد: برای اسارت آدمیزاد.
طنابهای نازک برای افراد ضعیف النفس و سست ایمان ،
طناب های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند.
سپس از کیسه ای طناب های پاره شده را بیرون ریخت و گفت:
اینها را هم انسان های باایمان که راضی به رضای خدایند و اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند.
مرد گفت طناب من کدام است ؟
ابلیس گفت : اگر کمکم کنی که این ریسمان های پاره را گره زنم،
خطای تو را به حساب دیگران می گذارم ...
مرد قبول کرد .
ابلیس خنده کنان گفت :
عجب ، با این ریسمان های پاره هم می شود انسان هایی چون تو را به بندگی گرفت...!
91/12/2
1:59 عصر
1:59 عصر
خداوند
بدست جالب انگیزناک در دسته
من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند میداند وقتی که من مردم ، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم ...!
وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک می?کند...
نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم... از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر میرفتم...
اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت ، او بلد بود...
از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته میگفت :
« تو فقط پا بزن »
من نگران و مضطرب بودم پرسیدم « مرا به کجا می بری ؟ »
او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !
وقتی میگفتم : « میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و میفشرد و من آرام میشدم ...
او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم ...
خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیه?ها را به مردمانی دیگر بخشیدم و فهمیدم
« دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است »
و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است ...
من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او
من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او
اسرار دوچرخه سواری « زندگی » را به من نشان داد
خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک ، پرواز کند...
و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم
من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی خود « خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم
او فقط لبخند میزند و میگوید : پا بزن...
درباره
جالب انگیزناک
حالم خوبه سلام دارم خدمتون
آرشیو یادداشتها
یادداشتهای آرشیو نشده
پیوندها
-
قطره و دریا
یا صاحب الزمان (عج)
همفکری
دل نوشته های علمی پژوهشی تجربی
کوچ بلاک -وبلاگ کوچ نهارجان یا کوچ خراشاد بیرجند(کوچ نوفرست)
پایگاه تحلیلی( فصل انتظار)
خورشید تابنده عشق
لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی)
برنا رفیقان شرم باد
پژواک
در انتظار آفتاب
مهربانترین
گلبانگ سربلندی
شین مثل شعور
ولی امر مسلمین جهان امام مطلق سید علی س
upturn یعنی تغییر مطلوب
ترنم یاس
دلتنگ...
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
❤❤چشمان سبز;عشقولانه ترین وبروزترین وبلاگ ایران
لیلای بی مجنون
پیاده تا عرش
یادداشت های یک کله شق!!
هشتمین ستاره
برادرم ... جایت همیشه سبز ...
ღ ツ هــر چــی کــه بخــوای ツ ღ
PARSTIN ... MUSIC
مجله اینترنتی مدیریت
alone
ترکش های روح
نظرمن
hamidsportcars
قیدار شهر جد پیامبراسلام
باریکه ی تبسم
*پرواز روح*
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
سجاده ای پر از یاس
خورشید پنهان
عاشقانه می گویم
وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
نمکدون...
سلطان قلبها
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
کلبه بصیرت
بلوچستان
هم نفس
حسن آباد جرقویه
چلچراغ شهادت
معترضان مدافع
هــیــــچ راهــ فـــــراریــــ نــیــسـت
اسپایکا
پاتوقی برای ایرونی ها
هفت خط
عاشقانه ها
همه چیز آماده دانلود ،پروژه،مقاله،پایان نامه،پرسشنامه،نمونه پلان
سیب سبز
مقاله+آموزش+اخبار تازه ها
د نیا ی مجازی
تصویر سازی و طراحی کتاب کودک 09128546268 09128546268
مشاور
..:.:.سانازیا..:.:.
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
پناه خیال
عاطفانه
عکس های زیبا
اتشنشانی بنادر کشور
امامزاده میر عبداله بزناباد
میخواهم اسلام را بشناسم
دریچه ای متفاوت در دنیای وب
** love sister **
*نهانخانه جان*
باران ترنم
سروش دل
تنهایی
بصیرت مطهر
هیئت بیت العباس (ع) روستای المشیر
شلمچه
بازی استراتژیک انلاین عصر پادشاهان
ساعت یک و نیم آن روز
نمایندگی دوربین های مداربسته
وبلاگی برای تمام دوستان
جوکستان بی تربیتی
شادیهای کوچک یک خانم خانه دار
یادداشتها و برداشتها
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
عشق مشعلدار
آوای روستا
farzad almasi
یه دلتنگی-یه دلنوشته-یه عکس-یه عاشق
کارشناس مدیریت بازرگانی: مهران حداد
بیصدا ترازسکوت...
►▌ رنگارنگ ▌ ◄
آمنه قصاب
شاید منتظر
حوالی آفتاب
صبح نزدیک
تراوشات یک ذهن زیبا
روزهای بارانی دلم
پیامنمای جامع
رویاهای خیس
اردبیل بهشتی پنهان
راز رسیدن به شادی و سلامتی
خانه نو
دل تنها
☂ ϟ ☁تبسمـــــیـ بهـ ناچار☁ ϟ ☂
مستانه
حق وباطل تیغی دولبه
کارشناس مدیریت دولتی
به یاد شهید حسن ریاحی و کلیه شهدای جنگ تحمیلی
المهدی قزوین آبیک 1450
بنده ی ناچیز خدا
هتل مجلل درویشی
مهاجر
داریوش آریا
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
سلام آقاجان - خرید و فروش محصولات کشاورزی و عطاری ها
ندای حقوق
محمدمبین احسانی نیا
پایگاه مرجع شهیدان باکری
انســان ِ جــــ ـاری
اتمام نعمت واکمال دین یعنی شیعه بودن
*bad boy*
تنها
پیام رهایی
زمزمه های تنهایی من
خدایا،عاقلی مودبم فرما
طوفان 2012
غزل عشق
جـــــــــوان و دیــــــــن
زبان انگلیسی
نمکستان
طرح واژه
ریحانة المصطفی
پرستاری 91
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
زندگی رسم خوشایندیست
زیر باران (ابیات و اشعار برگزیده)
حرف های تنهایی
بچه های خدایی
عاشقان ولایت قزوین
رایحه ظهور به مشام می رسد! از کجاست؟
black boy
شبستان
دل شکســــته
برو تا راحت شی
برادران شهید هاشمی
har an che az del barayad
صدای پای زندگی
اشک قلم
اسطوره عشق مادر
انرژی سبز ارومیه
نسیم یاران
زندگی شیرین
(بنفشه ی صحرا)
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
یادداشت های من
بیقرار
ترخون
Manna
عبد عاشق
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
مصطفی
●◌♥DELTANGI♥◌●
سازمان بسیج اساتید استان تهران
درست و غلط
برای تو مینویسم
علمدار بصیر
کرمان
دلنوشته های من
بهشت بهشتیان
یه روز خوب میاد...
در آغوش خدا
انجمن علمی کتابداری پیام نور شهرضا
اواز قطره
اســــرارِ وجـــود
شـــــــیـــشـــــه ی نــــــــــــازک دلـــــــــــــــــــتنگی
یه دختره تنها
چهارفصل
موسسه فرهنگی-مذهبی امام سجاد(ع) ری
جملات قصار و شنیدنی
یک قدم تا ظهور
ऌ عاشق بی معشوق ऌ
♫جیغ بنفش در ساعت 25♫
اس ام اس
همه هستیم
profosor
جوان امروزی
حدیث نفس
اشعار
dard del
امیدوار
عاشقانه
من و تو
نهِ /دی / هشتاد و هشت
فقط خدا
همه چی بارون
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
PARINAZ
✖√ناگفته های دختر تـ❤ـنها √✖
سیرت پیشگان
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اقیانوس مطلب
English teacher
هر چی تو فکرته
****LOL****
Note Heart
روز امید
کربلا_دانلود گلچین مداحی
عفاف و حجاب شیعه
*** عکس ها هم حرف میزنند ***
غزلیات محسن نصیری(هامون)
فتح
... یاس ...
ღღ♥دنیای بارانی♥ღღ
جوک بی تربیتی
گلی از بهشت
دل نواز
قلب آرام
هر چه می خواهد دل تنگت نگو
*(: دنـیــــای مـــــــن :) *
یه کم فکر کنیم...!
فدائیان ولایت
قتیل العبرات
آتیه سازان اهواز
دشت ناز
ازدواج آگاهانه، همین و بس
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
یک نفس عمیــــــــــق
اعترافات و آرزوها
اینجا..بدون..توقف
عشق یعنی ...
راهی برای رسیدن
رویابین
ناکجا آباد
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
ناگفته ها
ایرانیان
اینجا همه چی در همه
پاتوق فرزانگان
پرواز را به خاطر بسپار
تنهای غریب
طوبای محبت
ترنم حضور
رز ســــرخ√
نم نم باران
وبلاگ عاشقانه ها|دوست دارم
قتلیش
FANTOM
گنجگاه
دوستانه
دل نوشته های مائده
بیارجمند
ashegane
just for you عاشقانه انتظار امدنش را بکش!!!!!!!
کشاورزی نوین
SMclasic*LOVE*
شاهکار
*آوای سارا2*
سیب و گل
پرواز تا اوج
وبلاگ خودمه
احساس رویایی
نقاشی های الیکا یحیایی
همه چی از هر جا
پاکی
گمنام و بی نشون
رویـــ .. موجــ .. کــهــکــشــان
برو بچ ادبی
محسن حیدری
همسایه خورشید
ساحل نجات
مشاوره روان شناسی
هم اندیشان
عشق و تنهایی
سایت تخصصی کامپیوتر
mohammad
.... انرژی + ....
گل خشک
جـــــام غـــــزل
عرفان وادب
حدیث معصومین علیهم السلام
دل نوشته های یک دیلامی
یه دخترشاد
allah is my lord
شبکة المشکاة الإسلامیة
منتظر باران
(✿◠‿◠)crazy girl
یار کارگر
مشق عشق ناز
احمد
سکوت پرسروصدا
سکوت سرد
خورشیدها
به رنگ آبی
(◕‿◕✿)Dream high
من و تو...ما