سفارش تبلیغ
صبا ویژن

92/1/16
12:49 عصر

چون طمع پدید آید ؛ همه محالات باور کند ..

بدست جالب انگیزناک در دسته

صیادى گنجشکى گرفت ، گنجشک گفت : مرا چکار خواهى کرد ؟ گفت بکشم و بخورم . گنجشک گفت: از خوردن من چیزى حاصل تو نخواهد شد ولی اگر مرا رها کنى سه سخن به تو می‌آموزم که برای تو بهتر از خوردن من است . صیاد گفت بگو ...

گنجشک گفت : یک سخن در دست تو بگویم و یکى آن وقت که مرا رها کنى و یکى آن وقت که بر کوه نشینم . صیاد گفت : اوّلی را بگو . گنجشک گفت: هر چه از دست تو رفت برای آن حسرت مخور .

پس صیاد او را رها کرد و بر درخت نشست و گفت : محال را هرگز باور مکن و پرید بر سر کوه نشست و گفت: اى بدبخت اگر مرا می‌کشتى اندر شکم من دو دانه مروارید بود هر یکى بیست مثقال ، که توانگر مى‌شدى و هرگز درویشى به تو نمی‌رسید .

مرد انگشت در دندان گرفت و دریغ و حسرت خورد و گفت باز از سومی بگو . گنجشک گفت : تو آن دو سخن را فراموش کردى سومی را می‌خواهی چکار ؟ به تو گفتم برای گذشته اندوه مخور و محال را باور مکن. بدان که پر و بال و گوشت من ده مثقال نیست آن وقت چگونه در شکم من دو مروارید به چهل مثقال وجود دارد و اگر هم بود حالا که از دست تو رفته ، غم خوردن چه فایده ؟

گنجشک این سخن گفت و پرید و این مَثَل براى آن گفته می‌شود که چون طمع پدید آید ؛ همه محالات باور کند ..